از
آنجایی که تفسیر های زیادی در مورد معنی کلی ترک منتشر شده است ما طبق
روال گذشته سعی بر این داریم تا بیشتر به ابعاد پنهان و مفهومی این کار
بپردازیم پس با ما همراه باشید… “تیز و بی هویت مثل آفتاب پاییز ، فرو رفته بحران پوچی تا مغز تاریخ” اشاره اصلی این قسمت به پوچ شدن مردم است. اما پوچ بودن از چه نوعی؟ مگر خود بهرام در اشتباه خوب شاهد مفاهیم پوچ گرایانه اش نبودیم؟ “غلیظی شکست بخور رها شی ، عبور کن” دقیقا
از اینجاست که بهرام شروع به گفتن تفکراتش که رهایی از بندهای دنیاست
میکند و مقدمه آن را شکست میداند. چون انسان مغرور توانایی رشد نخواهد
داشت. “قد بکش از پشتِ غرور ، بفهم فرق ثبات و سکون رو” ثبات
به معنای پایداری و پایستگی در راه است اما سکون به معنای از حرکت ایستادن
میباشد. پس سکون را باید کنار گذاشت و در حرکت خود به ثبات رسید. در
ادامه ی شعر بهرام از خانه ای که به آن وارد شده بود خارج میشود و برای
جستجوی بیشتر (خانه ای که میتواند نماد محلی باشه که انسان از ترس هایش که
توهمی بیش نیستند درست کرده است. البته در قسمت مصراع بعد اشاره ای به
مهاجرت اجباری خود از ایران دارد که جالب توجه است) ولی این بار مسلح از
خانه خارج می شود و معتقد است تنها راهِ نجات بیرون از این خانه داشتن خشم
نه در معنای منفی بلکه شاید در معنای هر لحظه آماده ی جنگ بودن و به یاد
داشتن ظلم های موجود و همچنین داشتن عشق و دغدغه مند بودن است.تفسیر معنایی آهنگ گوشت بهرام
در ابتدا بهرام وارد خانه ای
میشود که در انتها بیشتر راجع به آن صحبت میکنیم و از پنجره منظره ای را
مشاهده میکند که در تاریکی غرق شده. فضایی که برای او غریبست و همینطور آدم
های آن با هم غریبه اند. با توجه به ادامه کار این منظره میتواند ایران و
مردمش باشند. اما چه کسی جز بهرام که علی رقم دغدغه و علاقه اش به ایران
مجبور به ترک آن شده و در کشوری با مردم بیگانه درحال زندگی است میتواند
غریبگی را درک کند؟(منظور این است که مردم کشور تو نیز با هم غریبه بودن را
پذیرفته اند در حالی که از هرکس به یکدیگر نزدیک ترند)
مهم است که در این قسمت به نگاه بهرام به پوچی بپردازیم .
به زبان خیلی ساده و مختصر ما دو نوع بی معنا انگاری داریم: ۱. نیهیلیسم(هیچ انگاری) ۲.اگزیستانسیالیسم(باور به اصالت وجود)
نیهیلیسم باوریست که بر پایه آن هیچ چیز در دنیا ارزش ندارد حتی معنا هم
معنایی ندارد و همه چیز از دَم بی معنیست. اما اگزیستانسیالیسم میگوید که
جهان به خودی خود بی معنیست اما فرد با توجه به حرکت وجودی خود میتواند به
آن معنا و هدف بخشد پس این دو در تضاد باهمند.
این موضوع مبحث بسیار مهمی در کشف باور بهرام است و لازم میدانیم که بیشتر در مورد آن صحبت کنیم.
به گفته ی نیچه (فیلسوفی فعال در حیطه اگزیستانسیالیم): می توان نیهیلیسم
را بی ارزش شدن ارزش ها تعریف کرد.سرد شدن روابط، دخالت نیروهای انتزاعی
(دولت و سرمایه) در حیات شخصی انسان ها، شکاف نسل ها، همگی نمونه هایی از
تجربه ی نیهیلیسم در مفهوم فراگیر کلمه هستند.
اگزیستانسیالیستی همچون
ژان پل سارتر نیز بیان میکند: آزادی در قلب همه تجربه های انسانی قرار
دارد و آزادی است که انسان را از موجودات دیگر متمایز میسازد.
پس شاهد
تشابه این عقیده با گوشت و اشتباه خوب بودیم. بهرامی که در اشتباه خوب به
مفهومی از پوچی دست یافت تا جایی که در انتها مرتکب خودکشی شد، حال معنایی
پیدا کرده برای هدف دادن به زندگی خود و رسیدن و رساندن جامعه اش به آزادی.
پس بهرام مخالف نیهیلیسم است و وجود آن در دنیا را بحرانی عمیق میداند و
شنونده اش را دعوت به کاویدن میکند.
همان عقیده ای که اگزیستنسیالیست دنبال میکند.
در
ادامه بهرام به مخاطبینش پیشنهاد می کند که بر روی هیچ تفکری تعصب نداشته
باشند و جهان را از تفکرات و باور های مختلف ببینند تا شعور شخصی خود را به
دست بیاورند و همه چیز حتی من و خود را رها کنند، جهان بینی بهرام توضیح
میدهد که تنها راه نجات، رها شدن از تمام تعلقات است. خصوصا در جامعه ی
مدرنیته زده ی امروزِ دنیا که همه در تلاش برای اضافه کردن فرهنگ و یا
ایدئولوژی جدید به انسان هستند، باید به حرف دل گوش داد.
تفکری که
دقیقا مقابل تفکر آدم هایی در جامعه است که محکوم به تصمیمات سیستمشان
هستند و در مقابل تصمیمات سیستم کاملا تسلیم میباشند. سیستمی که تقصیرات را
هم به گردن مردم جامعه اش می اندازد و حتی اگه چیزی مثل گوشت (که در این
ترک استعاره ای از مایحتاج زندگی نیز میتواند باشد) گران شود، این دست از
مردم جامعه برای خریدش صف می بندند! گوشتی که دقیقا در مقابل گوشتی قرار می
گیرد که یک ایدئولوژیست که بهرام آن را نشر داده.
“درو بستم رفتم حرفمو گوش کردن ، اما من تنها پرنده ای بودم که کوچ کرد از گرما”
در انتها بهرام که حال شاید راه را به طور کامل به سمت منظره هایی که از
آنها حرف زده بود طی کرده به مخاطبینش میگوید اینجا اصلاً غریبه ای وجود
نداشته و تمام غریبه هایی که از پنجره ی اتاق آن خانه میدیده است توهمی بیش
نبوده و میخواهد که همه از اتاق های خیالی که ساخته اند خارج شوند تا
افراد جامعه در نهایت به یک فردیت برسند و محکوم به پذیرش تفکرات هیچ
سیستمی نباشند تا تفکرات شخصی خود را بدست بیاورند و جایگاه واقعی خود را
در این جامعه پیدا کنند.