هیچ مگو محمد فرجاد
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
(یار یار یارم تو رو دوست دارم یار یار یارم تویی دلدارم
یار یار یارم دلبرو دلدارم یار یار یارم تورو کم دارم)۲
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
(یار یار یارم تو رو دوست دارم یار یار یارم تویی دلدارم
یار یار یارم دلبرو دلدارم یار یار یارم تو رو کم دارم)۲
گفتم ای دل چه مه است این دل اشارت می کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو .